پیامد های جنگ بالای روح و روان مردم:-

Find the English translation here.

پیامد های جنگ بالای روح و روان مردم:-

شفاخانه تدریسی علی آباد کابل، در نزدیکی دروازه با نشان دادن ورق راجستر به شخص موظف دهن دروازه ورودی خواهان داخل شدن به داخل دهلیز شفاخانه بودم که برای ما اجازه داخل شدن به دهلیز را نداد، و اشاره به نیکمت آبی رنگ روی حویلی کرد و گفت:

– آنجا بنشینید در داخل یک مریض روانی است ممکن به خود و یا کسی دیگر صدمه برساند.

روی نیمکت آبی رنگ با فاصله نه چندان دور من و مادر نشسته بودیم. دقایقی نگذشته بود که پسر جوان با ظاهر آشفته و چشمان که هر لحظه در صدد شکار خود بود کم‌کم نزدیک نیکمت که ما نشسته بودیم، میشد آنقدر عمیق به طرفم‌میدید که خودم حیران گشتم و تا دهن باز کنم و بگویم که انسان ندیدی!؟ 

که در همان لحظه یک پسر دیگر با نرس از پشت سر محکم اش گرفتند.

تنها لحظه که زبانم از کار افتاد و در آن واحد از روی چوکی بلند شده و به دهلیز شفاخانه داخل شدیم، و در یک گوشه دهلیز که منتهی آن به اطاق داکتر ختم میشد و دروازه اطاق داکتر هم باز بود، در کمال تعجب دیدم که چگونه آن پسر جوان با مادرش و برادرش در اطاق داکتر با هم مشاجره داشتند. 

و پسر جوانی که از مریضی روانی رنج میبرد، چگونه با مادرش دعوی داشت و آنطرف تر، برادرش با داکتر موظف جر و بحث داشت بخاطر بستری کردن برادر مریض اش، اما با کمال تاثر که داکتر بیان میکرد که پرسونل صحی و امکانات لازم جهت نگهداری اینگونه مریض ها در این بخش نداریم بنا باید پایواز مریض در 24 ساعت متوجه اش باشد، که این جر و بحث شان بی نتیجه پایان یافت و از اطاق داکتر خارج شدند.

در گوشه دهلیز در حالیکه به دیوار تکیه کرده بودم حرکات آن پسر جوان را که از تکلیف اعصاب رنج میبرد نظاره‌گر بودم تا اینکه از دهلیز شفاخانه بیرون شدند و در بخش دیگری از شفاخانه روانه شدند، حدود چند دقیقه بعد که میخواستم از شفاخانه بیرون شوم با مادر آن پسر روبرو شدم و پرسیدم که مریض تان کجا شد؟ 

با آه سرد که نا امیدی اش را آشکار میساخت گفت” فرار کرده، در محوطه شفاخانه گم است، نمیدانیم کجا رفته است” 

و من در فکر این شدم که چند نفری دیگری را چون من ترسانده باشد.

پ.ن:- 

به محض ورد به دهلیز نه تنها با این مریض، بلکه با نوجوان و جوانانی که سن و سال بیشتر از بیست و چند نداشتند مواجع شدم و به حال و روز این وطن که این همه بدبختی دامنگیرش بود و هست، لحظه ای سکوت کردم و ذهن‌ام با صدای داکتر از افکار و خیالات موهوم به دور شد.

FOLLOW US ON SOCIAL MEDIA