آرزوهای خفته من

آرزوهای خفته من

قبل ازین که در مورد ارزوی های میلیون ها دختر افغان بنویسم میخواهم عنوان که به مقاله نوشته ام را شرح بدهم.

ضمن تلقین به خودم میخواهم به هزاران خواننده این مقاله اذهان نمایم که ما نسل تقیر هستیم نسلی که در بطن ناملایمت های روزگار چشم به دنیا گشود و اندک اندک باعث تغیر ذهنیت های فامیل و اجتماع خود میگردید که در هنگام ثمر گرفتن از آموخته های خود به یکباره همه چیز در پیش چشمانش سیاه شده و برگشت به روزهای سیاه و نحس تولدش و تمام ان امسال و آرزو هایش را در یک شب با اشک های ریخته شده در بالشت خویش مدفون کرد و بالای تمام اهداف و خواسته های خود خاک  سیاه پاشید.

سپاس از خدایی که اشک ها را بیرنگ آفرید، وگرنه بالشت ها چه رازهای را افشا میکردند.

آری!

از روز و شبی صحبت میکنم که گروه جهل و وحشت به طور یکباره گی و غیرقابل پیش بینی همه وطن ما را اشغال کردند. سراسیمه گی مردم پایتخت در آنروز (23 اسد 1400 ه ش)  فراموش شدنی نیست.

دختری هستم از تبار آزادی، دختری که در دوران حاکمیت اول طالبان  در قریه دور دست  در شمال افغانستان  در دامنه کوه پاره های هندوکش بدون هیج نوع کمک های صحی در اوج سختی های روزگار که حتی مردم بخاطر امرار معیشت  در یک شبانه روز طولانی تنها  یکبار غذا نوش جان میکردند، غذا هم چیزی نبود جز ازفرآورده های زمینی که از حاصلات زمین و یا درختان شان بدست میآمد.

-کی میداند شاید سختی های دوران کودکی سرآغاز سختی های بیشمار دیگر در زنده گی باشد، و من یکی از آنجمله دخترانی بودم که برخلاف باور عموم مردم، علاقه شدید به خواندن و نوشتن داشتم  و دارم حتی زمانی که  در قریه پدری ام با یک کتابچه و قلم  خود تنها میماندم و به طرف امواج خروشان دریا و صدای دلنشین پرنده های مهاجر روی درختان تمرکز میکردم، در ذهن خود آینده نسبتا روشن را تداعی میکردم و آرزو میکردم روزی که کلان شدم بتوانم در داخل قریه خود یک کلنیک صحی ایجاد نمایم، غافل ازینکه در زمان نزدیک به تحقق آزروی هایم،  اجازه رفتن به بیرون از خانه را نخواهم داشت.

– چی چیزی سخت تر ازین که در جاده آرزوهایت قدم بگذاری و به یکباره این جاده هموار درز های به پهنای آسمان را روبروی ات ایجاد کند.

با فراز و نشیب های فراوان مکتب را  در یکی از لیسه های دخترانه کابل به اتمام رسانیدم و با اشتراک در بزرگترین امتحان راهیابی در دانشگاه با نمره عالی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه کابل کامیاب شدم. 

کامیابی من در دانشکده حقوق در دانشگاه مرکزی روزنه امید برای تحصیل دختران دیگر در خانواده های دور و نزدیک ما بود حتی میتوانم بگویم که آرزوی ام این بود که اولین دختر خانم در عرصه سیاست از ولایت و قریه ما باشم و در این زمینه اکثریت فامیل ها مرا تشویق میکردند.

اگر چه تمام کردن مکتب هم به دور از مشکلات نبود خوب بیاد دارم روزی را که در ایستگاه موتر ها جایی که موتر  حامل متعلمین  میامد و سوار بر آن شده و به طرف مکتب مرفتیم، که با 5 دقیقه تفاوت وقت گروه جهل و وحشت  آنرا انتحاری کردند و جسدهای نیمه و سوخته شده افراد ملکی که میخواستند به طرف وظایف شان بروند،  تمام سرک نزدیک خانه ما را از رنگ سرخ رنگین ساخته بود و در آن حادثه المناک یکی از دوستانم پدر بزرگوار خود ره از دست داد که تا فعلا که 7 سال از آن واقعه مبگذرد گذر کردن در آن سرک و مسیر خاطره تلخ آن روز را پیش چشمانم میاورد.

دانشگاه:- جایی که میتوان بهترین خاطرات و در عین حال شخصیت خود را در آن رشد داد، از زمانی که وارد دانشگاه شدم و به تحصیل خود آغاز نمودم همیشه در ذهن مان بود که روزی اینجا حمله انتخاری خواهند نمود و با هزاران ترس و لرز به دروس خویش ادامه دادم که متاسفانه به هدف شوم خود رسیدند و به تاریخ ( 12 عقرب سال 1399)  در نزدیکی دانشکده حقوق و علوم سیاسی در مرکز آموزش های حقوقی جایی که به تعداد هزاران جوان محصل و فارغ تحصیل مشغول فراگیری دروس ستاژ خود میبودند، مانند شگوفه های پرپر شده بهاری، اجساد شان در تمام صحن صنف ها و محوطه دانشگاه قرار گرفته بود، چی بد روزی بود هر لحظه منتظر شنیدن اخبار بودیم که چی زمانی در گیری ها به پایان میرساند که در همان روز تا  6  شام در داخل دانشگاه درگیری بین نیروهای امنیتی دولت سابق و افراد گروه طالبان که حالا خود را مدافع امنیت میپندارند، جریان داشت.

یادم نمیرود که در آنروز همه همنسالانم اشک میریختند و قلب هر مادری به درد آمده بود گویا اینکه اولاد ( دختر و پسر ) خود شان در دانشگاه بوده است.

با این وجود توانستم بعد از فراغت از دانشگاه دیپلوم خود را با نمرات عالی اخذ نمایم و برای خدمت به جامعه خود آماده بودم و با امتحان وردی دوره کارآموزی خود را در یکی از وزارت خانه های کلیدی جمهوری اسلامی افغانستان سپری نمایم و برای  رسمی شدن کارهایم کوشش و تلاش مینمودم که مناسفانه همه چیز برهم خورد و حالا حتی اجازه داخل شدن به آن وزارت را برایم نمیدهند به دلایل ذیل:

1- دختر خانم بودنم؛

2- تاجیک تبار بودنم:

3- پنجشیری بودنم.

در عنوان بعدی در باره جنایات  این گروه که فعلا در راس قدرت هستند بر علیه دیگر اقوام افغانستان بالخصوص مردم تاجیک و پنجشیریان خواهم نوشت.

FOLLOW US ON SOCIAL MEDIA